کتاب اتاق تاریک نوشتهی محمد بکایی است. کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان چاپ چهارم این کتاب را برای گروه سنی بالای ۱۵ سال (۱۵+) منتشر کرده است.
بخشی از داستان
«فقط آدمهای شجاع خاطرهای برای تعریفکردن دارند. ترسوها ساکتاند.»
این جملهی قصار را که از بابا شنیده بودم نفهمیده بودم تا وقتی که کامران از اتاق بیرون پرید و جمع توی کومه را به چنان ولولهای انداخت که تا آن روز ندیده بودم. نگفت ترقهها را از کجا خریده و چند خریده و کی خریده، که بهنظرم اصلاً مهم هم نبود. عموجواد الکی گیر داده بود تا این اطلاعات را از پسرش درآورد. بهنظرم بیشتر داشت کاری میکرد که خواس بقیه را از اتفاقی که افتاد پرت کند. از همه بیشتر دلم برای مهرداد سوخت که سربند شوخی خرکی من، هنوز ترس توی جانش بود و بیرون نرفته بود. وقتی کامران بیخبر و بیصدا ترقهها را انداخت توی کومه و اولی ترکید، همه فرار کردند.
حتی من هم که داشتم او را دنبال میکردم و حدس میزدم کاسهای زیر نیمکاسه هست، جا خوردم و ترسیدم. بیچاره مهرداد که به قول دکتر، شاید شبها هم جایش را خیس کند از هولی که به جانش ماسیده از شبِ جنی و جنبازی من. پسرها توی انفجار دوم بود که به خود آمدند و هرکسی به طرفی فرار کرد. وقتی دیدم مهرداد هنوز توی کومه مانده و بیرون نمیآید، حسابی خوشحال شدم و به داشتن داداشی مثل او افتخار کردم که چطور توی کومه ماند و بیرون نیامد.
سر انفجار دوم زنِ عموجواد جارو برداشت و افتاد پیِ کامران تا بگیردش و ادبش کند. کامی هم در حال دویدن نارنجکهای بعدی را میانداخت و میدوید. مژگان ترسیده و بیشتر متعجب، توی ایوان ایستاده بود و به کمدی تعقیبوگریزِ مادر و برادرش نگاه می کرد و وقتی خندههای آرزو را دید، حرصش درآمد و دوید تا در دستگیری کامران شرکت کند و پردهای را که باز شده بود زودتر ببندد.
کسی حواسش به مهرداد نبود که هنوز توی کومه بود و بیرون هم نمیآمد. من وقتی صورتش را دیدم و اشکهایش را، تازه فهمیدم که خانهنشینی بیبی از بیچادری است بهقول بابا، فهمیدم و به خودم و شوخیِ بیجایم دوصد لعنت فرستادم. وقتی هم که دیدم اوضاع شلوغتر از این حرفها است، به مهرداد گفتم که بپرد توی حوض تا کسی بویی نبرده.
حالا که مینویسم، میفهمم که اگر کامران ترسیده بود و پیِ تنبیه و دلخوری را به تن نمالیده بود و ترقه درنکرده بود تا تمرین نظامیشان کاملتر شود و به نیروها بفهماند که نباید غافل بشوند، بعد سالها این خاطره نمانده بود و چیزی برای تعریفکردن وجود نداشت. حرف بابا خیلی درست بود. ترسوها چیزی برای تعریف ندارند. ترسوها تعریفی ندارند.
کتاب اتاق تاریک را از نوشتهبوک بخواهید.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.